دَر مِه‍‍‍ـ

اشتباهی

 

یوکای ماه‌نشین من، سلام.

 

امشب(که دیگر می‌توان گفت سحر شده) تصمیم گرفتم برایت بنویسم.

داریم اولین ساعات ماه خرداد را می‌گذرانیم. خرداد. چه ماه غریبی برای متولد شدن :) البته که اصلا تولد برایم مهم نیست. آدم از یک‌جایی باید شروع شود دیگر . چه شکم زنی غریبه باشد که نه ماه بع مهم‌ترین آدم زندگی‌ات شود، چه ریشه‌ی درختی در جنگل‌های استوایی. 

دارم دروغ به هم می‌بافم.از ته دلم برای تولدم خوشحالم. دیوانه شده‌ام. یک دیو دیوانه.

این نامه اصلا قرار نبود در مورد تولد باشد.

می‌خواستم در مورد قول‌هایم بنویسم. من آدم بدقولی هستم. خودت هم می‌دانی چقدر بدقول. من به تو قول دادم که آن زنجیر هارا از هم بشکافم و همراهت بیایم ولی حالا؟ در حالی به این زمین تاریک چسبیده‌ام دارم حسرت بودن در کنارت را می‌خورم. هزاران بار به خودم قول دادم که دیو عزیز لطفا، با آدم‌ها صمیمی نشو. ولی سه روز بعد از این‌که به ماتیلک گقتم دوست دارم که رفیقش باشم، دلش را شکستم. الآن هم که تا چشم باز کردم دیدم دارم برای دوباره دیدن همان دوستم که خودت بهتر می‌دانی له له می‌زنم. دیگر نمی‌خواهم دل کسی را بشکنم. امروز اذیتش کردم. نباید مرزهایم را زیر پا بگذارم. 

از نامه‌ام معلوم است حسابی گیجم و احساس حماقت می‌کنم یا بیشتر بدون هیچ عقلانیتی بر این دکمه‌ها بکوبم؟

رابطه با آدم‌ها گیجم می‌کند. هیچجوره یادش نمی‌گیرم.

کاش می‌توانستم زودتر به ماه بیایم. آنجا فقط تویی.

امروز باران بارید. مارکو هم مثل من باران را دوست دارد. یک جای نرمی پیدا می‌کند و زل می‌زند به قطره‌ها. 

دیگر نمی‌گذاریم بیاید داخل خانه. خودش هم انگار به این آزادی اجباری عادت کرده. صبح‌ها غیبش می‌زند و ظهر بر می‌گردد. 

می‌دانی یوکا؟ من باور کرده‌ام که با هر که بپرم به او آسیب می‌زنم. و خب مدارک زیادی دارم.ولی هیچوقت آن بارهایی که انسان‌ها زده‌اند روح روانم را جر و واجر کرده‌اند را به حساب نمی‌اورم. فقط ترس برم می دارد که نکند بدترش را سرم بیاورند؟ هر که به زندگی‌ام آمد، زودی فهمید قطعه‌ای اشتباهی‌ام، دورم انداخت.

یک دیو در بین انسان‌ها چه می‌کند؟

یوکا، خسته نشدی که اینقدر حرف‌های تکراری می‌نویسم؟ از صدایم، کلماتم و  نامه‌هایم چه؟

 

دلم می ‌خواهد یک شب ماشین را بردارم و بروم همان سکویی که از آن‌جا کل شهر پیداست و دیوی پیدا کنم که حرفم را بفهمد یا دستکم به تو نزدیک‌تر شوم. هوای اینجا حیلی خفه شده. دیگر نمی‌توان حرف‌های خوب زد.

 

این نامه نباید پست شود

دوستت دارم

 

Thursday 21 May 20 , 06:11 مهدی ­­­­

گل و انواع مواد مخدر رو دوست دارم. اسم وبلاگتم به این مدل چیزا میخوره :)) 47 و 956(596) خیلی زیاد میبینم. حس میکنم کسی که اسم وبلاگش رو همچین عددای گذاشته باید اینا رو زیاد ببینه. با گل و بقیه دوستانم این چیزا زیاد میشه تو زندگی. شایدم کلا یه دلیل دیگه باید داشته باشه.

من که کلا وظیفه‌م اینه دست مخاطبو تو خیال پردازی در مورد نوشته‌هام باز بذارم ولی منم از ایده‌ت خوشم اومد :)) حداقل نصف آدمای زندگیم یه بارو به فکرشون رسیده که من گلی چیزی مصرف کردم :)))
Thursday 21 May 20 , 04:14 مهدی ­­­­

پیرو تگ ها، چی زدی؟؟

بستگی به تخیلات مخاطب داره 🤔 می‌تونه موشک باشه، توهم باشه، گل و انواع مخدرهای دیگه‌م باشه. شما چی فکر می‌کنی؟

امیدوارم تولد بعدی‌تون کنارِ یوکا باشین ::))

امیدوارم :))
از ته دل امیدوارم.
Designed By Erfan Powered by Bayan