دَر مِه‍‍‍ـ

ساده.

 

سلام یوکا؛

اینجا من غریبه‌ام. در خانه‌ای که بزرگ شدم غریبه‌ام. در شهری که تمام عمرم را در آن نفس کشیدم غریبه‌ام و از تو چه پنهان که نسبت به این شهر تنفر خاصی دارم.

چه کنم؟ نه می‌توانم فرار کنم نه می‌توانم بمانم. چه کنم. حتا کسی نیست به جز تو. تو، یک موجود خیالی که از فرط بی‌خانمان بودن احساسم به خانه‌ی نامه‌هایت پناه آورده‌ام.

هیچ‌کسی به جز تو نفهمید چه‌قدر نامه نوشتن را دوست دارم.

دلم می‌خواهد به اندازه‌ی تمام عمرم گریه کنم. به اندازه‌ی تمام عمر.

کاش من هم مثل سیاوش کسانی را داشتم که برایم پیش‌بینی می‌کردم جوانمرگ می‌شوم. آن وقت شاید کمی شاد بودم که نفس‌های مقدر شده‌ام خیلی کم است. زود تمام می‌شود. آن‌وقت آرام‌تر بودم. چه بگویم به جز غم؟

دلم می‌خواهد بروم. نمی‌دانم کجا. فقط دلم می‌خواهد از این دنیای پیچیده جدا شوم. از کی این‌قدر همه‌چیز پیچیده شد؟ بدم می‌آید‌.

دستم هم درد می‌کند. هنوز بیست سالم نشده ولی مثل پیرزن‌ها هر روز یک دردی در تنم پیدا می‌شود. دستم خیلی درد می‌کند.

شاید خوشحال باشی که این گوله‌ی انرژی منفی برای چند روز برایت نامه نمی‌فرستد. آره شاید.

 

دعا کن دستم چیزخاصی نباشد. برای نوشتن نیازش دارم.

یابلوی ساده دلت.

 

Designed By Erfan Powered by Bayan